چقدر حس خوبی دارم که دوباره دست به قلم شده ام. همه چیز برایم رنگ و بوی تازه ای پیدا کرده. راستی من چرا شش سال اینجا را ترک کرده بودم؟ اولین بار تابستان سال ۸۶ بود که این خانه را ساختم. نوجوان بودم و پر از شور و حال. بیشتر وقتم اینجا می گذشت. هنوز خبری از تلگرام و اینستاگرام نبود و وبلاگ برای خودش کلی مخاطب داشت. یک عالمه دوست اینجا پیدا کردم. دوستانی که چندتاشان امروز بهترین دوستان منند. تا سال ۹۲ این خانه برقرار بود. هرچند این وسط گاهی نبودم و وقفه هایی افتاد. ولی از سال ۹۲ به یکباره رفتم. سال ۹۲ همان سالی بود که وایبر آمد و بعد هم واتساپ. اینجا خلوت شده بود و آن روزها همه دوستانم کوچ کرده بودند به فیس بوک. من هم رفتم. بعد هم که آنجا از رونق افتاد و سال ۹۴ دیدم آنجا هم خالی شده و همه رفته اند اینستاگرام. من هم رفتم. چهار سالی هم آنجا بودم. ولی هیچ وقت در تمام این ۶ سال آرامش وبلاگ نویسی را هیچ جا تجربه نکردم. اسفند ۹۷ دلم تنگ شده بود و برگشتم و چند تا پست گذاشتم. اما حوصله ام کم شده بود و بعد از چند تا پست باز هم رفتم. اما حالا آمده ام که چراغ این خانه را روشن کنم. دوست دارم تا روزی که زنده ام اینجا برقرار باشد و من بنویسم. حتی اگر هیچ کس نخواند مهربان یارم می خواند و این برایم کافیست. نوشتن خودم را هم آرام می کند. نوشتن به احساسم پر و بال می دهد و نمی گذارد در گیر و دار روزمرگی ها خیلی چیزها را فراموش کنم. چند روز پیش سری به وبلاگ های دوستان قدیمی زدم. هیچ کدامشان نبودند. دلم خیلی گرفت. بعضی صفحه ها پاک شده بود و بعضی هم چند سالی از آخرین پستشان می گذشت. آخرین پست ها معمولا سال ۹۲ بود. همان سال ۹۲ که وایبر آمد و بعد هم واتساپ و تلگرام و ...
غصه خوردم از نبودن دوستانم و یک لحظه احساس تنهایی کردم. اما فکر کردم دوباره می نویسم و دوباره دوستان جدید پیدا می کنم.
می آیم می آیم می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آن ها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا در آستانه ی پر عشق ایستاده
سلامی دوباره خواهم داد