دلم برای این محیط صمیمی تنگ شده بود. تمام این پنج سال دلم تنگ شده بود. اول که وایبر آمد و بعد هم واتساپ و تلگرام و فیس بوک و این آخریش هم اینستاگرام. ما را با خود بردند. رنگ و لعاب بیشتری داشتند. اما هیچ کدامشان آرامش و صفای وبلاگ را نداشت.‌ می دانی هیچ کدامشان واقعی نبودند. آدم ها آنجا یک نقاب مسخره دارند و باید بگویند بسیار شاد و خوشبختند. گویی در هیچ لحظه ای غمگین نیستند. و در این دروغ بزرگ مسابقه گذاشته اند. آدم هایی که هر روز با رنج هایشان بیدار می شوند و به خواب می روند. اما قانونی نانوشته آن ها را مجبور کرده که از دردهایشان نگویند. چه قانون مسخره ای. یک جور خود سانسوری که آدم ها را از درون می خورد. اینجا اما واقعی واقعی است. آدم ها خودشانند با تمام رنج ها و خوشی هایشان. بی کم و زیاد. من می خواهم اینجا دوباره خودم را پیدا کنم. من می خواهم بی ترس و واهمه خود خودم باشم. خودی که شاید گم شده در این سال ها. حتی اگر هیچ کس اینجا را نخواند یک نفر هست که همیشه مرا می خواند. یک نفر که صبح ها به عشق او چشم باز می کنم. یک نفر که حالا ۸ سال است لحظه به لحظه کنار من است.