هوای اینجا بارانیست. من دلم حافظیه می خواهد. دلم می خواهد با هم قدم بزنیم و شعر بخوانیم. خاطراتمان را مرور کنیم. از ابتدا تا امروز را. دلم می خواهد روزی هزار بار بگویم خوشبخت ترین زن جهانم با تو. گاهی دلم برای آن روزها تنگ می شود. اما بعد به خودم می گویم امروز هم ما همانیم. فقط گاهی معنای عشق تغییر می کند. اینکه برایت چای تازه دم کنم هم یک جور عشق است. امروز حال من خیلی خوب است. دلم می خواهد زیر یک چتر قدم بزنیم و حرف های عاشقانه بزنیم. چقدر هوای بارانی خوب است. چقدر قدم زدن خوب است. چقدر خوب است که چند روز دیگر پدرم را می بینم. وقتی ببینمش حتما دلم می خواهد ساعت های زیادی با او تنها حرف بزنم. یا اینکه با او فیلم ببینم و لذت ببرم. دلم برای خیابان های شهرم تنگ شده. دلم برای حرم و جمکران تنگ شده. چقدر پراکنده حرف زدم. اما احساس سبکی خوبی دارم.