جلسه ی شعر یعنی صحنه ی جنگ. جلسه ی شعر یعنی هر کس بیشتر و بهتر حمله کند منتقد خوبی است. جلسه ی شعر یعنی دود سیگار. جلسه ی شعر یعنی اینکه آنقدر حال بدی داشته باشی که از صندلیت بلند شوی و از میان جمعیت دور شوی. دور دور دور. آنقدر دور شوی که دیگر هیچ کدامشان را نبینی. بعد نفس عمیقی بکشی و سعی کنی آن همه نفرت و خشم را از دلت بیرون کنی. باید فراموش کنی که چقدر روحت کدر شده. و برای هزارمین بار به خودت بگویی یادت باشد که از حواشی هنر دور باشی.