نقطه سر خط

              

                    

دست‌هامان کوتاه بود و خرماها بر نخيل

ما دست‌‌هامان را بريديم و به سوي خرماها پرتاب کرديم

خرما فراوان بر زمين ريخت

ولي ما ديگر دست نداشتيم

(کیومرث منشی زاده)                                                                  

سلام ياران اين چند ماه فرصت مغتنمي بود که در حال و هواي ادبيات و فرهنگ ايران با يکديگر گفت و گو کنيم. اين تجربه براي من هم شيرين بود و هم سختي‌هاي راه و ناپختگي‌هاي خودم را به من نشان داد. در حقيقت زندگي چيزي نيست جز همين تجربه‌هاي پياپي. چيزهاي بسيار آموختم و نشيب و فرازهايي را ديدم که بدون طيّ اين راه نمي‌شد ديد:

گاه زخمي که به پا داشته‌ام

زير و بم‌هاي زمين را به من آموخته است

اکنون خوشحالم که اين تجربه را همراه با شما پشت سر گذاشتم. حالا که مهرماه بار ديگر از راه مي‌رسد فرصت کمتري براي پرداختن به اين گونه تلاش‌ها باقي مي‌ماند. وظيفه‌ي خود مي‌دانم که از همه‌ي بزرگواراني که در اين مدت با من همراهي کردند و نگاه مهربانشان را چراغ اين صفحه نمودند تشکر کنم. بي شک راهنمايي‌ها و همراهي‌هاي اين دوستان سبب شد که از اين تجربه درس بياموزم. اگر به هر دليل غباري بر دلي نشانده باشم، پوزش مي‌خواهم و اميدوارم بتوانم در زمان و زمانه‌اي ديگر با توان و تکاپوي تازه‌تر به اين صحنه پاي بگذارم.

اما براي آنکه به قدر توان و فرصت تلاش کرده باشم، چراغ اين صفحه را همچنان روشن نگاه مي‌دارم، با اين توضيح که فعلا ناچارم از توفيق ديدار نظرهاي ارزنده‌ي شما محروم باشم. ضمنا فاصله‌ي به روز کردن اين صفحه نيز بيشتر خواهد شد. بار ديگر از همدلي همه‌ي بزرگواران سپاسگزار و از اين توفيق شاکر و شادمانم. باشد که اين وداعي باشد براي آغازي دوباره.

از رهگذر خاک سر کوي شما بود

هر نافه که در دست نسيم سحر افتاد                                                                                 

به احترام اوستا و به یاد تیرانا

  

در اين فرصت از انساني بزرگ ياد مي‌شود که هم در ادب درس استاد بود و هم در ادب نفس. کساني که از نزديک با او آشنا بوده‌اند مي‌دانند که بيش از هر چيز خلق وخوي خوش و صفاي باطنش جذاب و خواستني بود. سخن از مهرداد اوستا شاعر و نويسنده و انديشمند بزرگ معاصر است که نام اصلي‌اش محمد رضا رحماني بود و در17 اردیبهشت سال 1308 شمسی در خانواده ای هنرمند در شهر `بروجرد` به دنیا آمد. در 12 سالگی شهر بروجرد را برای خود کوچک دید و راه تهران را پیش گرفت و تا پایان عمر پربارش در این شهر اقامت گزید.

پس از سپری کردن دوره دبیرستان، ضمن تدریس در مدارس و دبیرستانها، تحصیلات آکادمیک خویش را تا اخذ مدرک فوق لیسانس در رشته فلسفه ادامه داد و به دلیل اندوخته های خارق العاده ذهنی اش در زمینه ادبیات و علوم انسانی در سن 25 سالگی بعنوان جوانترین استاد جذب دانشگاه شد و در سن 30 سالگی به عضویت شورائی درآمد که رساله دکترای دانشجویان دوره دکتری ادبیات فارسی را تأئید یا رد می نمود. این ادیب گرانقدر و شاعر بزرگ با آنکه در همه زمینه های شعری قدرت خویش را به نمایش می گذاشت، اما به قصيده بیشتر از سایر انواع شعر عشق می ورزید و به حق لقب بزرگترین قصیده سرای معاصر بعد از ملک الشعراي بهاررا ازآن خود ساخت. استاد اوستا ضمن تدریس در دانشگاه تهران سفرهای متعددی را به کشورهای مختلف انجام داد و آثار و اشعار ارزشمندی از خود بر جای نهاد. سرانجام در سال 1370 در سن 62 سالگی بر اثر عارضه قلبی در گذشت و پیکرش در قطعه مشاهیر ادب و هنر ایران در تهران به خاک سپرده شد. وي بیش از 40 اثر تحقیقی و یا تألیفی در زمینه ادبیات و هنر از خود به یادگار گذاشته که بیش از 20 اثر آن در زمان حیات ایشان وبقیه بعداً منتشر شده است.

با اين اشاره درباره استاد اوستا، اکنون به اثري ماندگار از وي با نام تيرانا مي‌پردازم. تيرانا نوشته‌اي است با نثري بي‌نظير و باشکوه که در سال‌هاي نخست دهه پنجاه منتشر شد. اين اثر در حقيقت ديدگاه و تفکر اوستا را در باره انسان و جهان نشان مي‌دهد و به عبارتي مانيفست استاد است. او در اين اثر انديشه‌ها و احساساتش را با بياني صادقانه نشان داده و در عين حال اطلاعات ناب و کم‌نظيري را درباره انبوهي از اديبان و حکيمان و هنرمندان که با آن‌ها يا افکارشان زيسته، معرفي نموده است. اين کتاب شرح سلوک معنوي استاد نيز هست و نشان مي‌دهد که چگونه فقر و عشق، گوهر تابناک وجودش را تراشيد. نام تيرانا به ظاهر بر کسي اطلاق شده که مخاطب استاد در اين اثر است؛ اما در حقيقت کسي جز خود وي نيست که با او سخن مي‌گويد و دغدغه‌هايش را با او در ميان مي‌نهد؛ يعني حديث نفس با شيوه‌اي بديع و خواندني.تعابير ناب و کلمات زيبا و ترکيب‌هاي نوپديد و نثر شاعرانه و صداقت محض و آگاهي‌هاي علمي و هنري فراوان، از ويژگي‌هاي تيرانا است. درست است که جوانان امروز بايد براي خواندن اين اثر قدري به زحمت بيفتند و با نثري ساده و روان مواجه نخواهند بود، اما بايد گفت که اگر کسي اهل هنر و انديشه باشد و اين اثر را نخواند، بخشي از نياز حقيقي خويش را درک نکرده است. اينک نمونه‌اي از اين نثر شکوهمند را مي‌اورم با اين اشاره که جناب استاد دکتر محمد رضا ترکي اين اثر را تلخيص نموده و در مجموعه برگزيده نثر و نقد ادبي به سال 1381 به دوستاران حکمت و انديشه و ادب عرضه کرده است:

اگر تو را از تقدير بهره اين بود که عمري، به همه عمر، در قفسي اسير باشي، باري از براي تو چه تفاوت مي‌کرد که قفس را از پولاد ساخته باشند يا ... از طلاي ناب؟! زيرا اين تويي که از نعمت آزادي محروم آمده‌اي!

تيرانا، تيراناي خوب من!

بگذار تا از اين پس تو را با همين نام باز خوانم: «تيرانا» ؛ چرا که از براي چون من عاشقي آرزوسوز، تيرانا همين تنها نامي يا کلمه‌اي نيست، که خود سرگذشتي است شنيدني و داستاني است بس ديدني.

تيرانا- اين کلام پرکرشمه- آميزه‌اي است جادويي و حيرت انگيز، از عشق و جواني و سرمستي؛ شيدايي عاشقانه‌اي است که با من افسانه سر مي‌کند، اشک مي‌بارد و شکوه مي‌آغازد.

تيرانا تقديري است که بر قلمرو هستي و حيات جاري است. تيرانا ... چه گويم؟ سرنوشت اشکبار من است؛ نه همين سرنوشت من، که طلسم ناگشودني سرنوشت است در فراخناي کائنات.

اکنون تيرانا! که خود را باز شناخته‌اي، دمي به چشمان من چشم فرادوز. به چشمان من نگاه کن. همين نگاه، تنها همين نگاه ... باشد که از اين نگاه گرم و خواب انگيز و سرود خاموش آن، از رازي پرده باز توانم گرفت که هيچ کس را دل ياري ندهد چشم از تماشا برگرفتن. نگاه ... پاس عصمتي را که در اين تمنا همچون دامن آفتاب، پاکيزه و عالم افروز است؛ چون آفتاب نخستين بامداد آفرينش گرم، و زندگي را سراسر آغاز، که تو ناگزير از باور داشتِ آن خواهي بود. باورش خواهي کرد؛ چرا که باور کردني نيست.



 

درباره‌ي شعر سپيد

 

اين عنوان معادل اصطلاح انگليسي blank verse (در ادبيات غرب، به ويژه شعر انگليسي) به معناي شعري است که بي قافيه اما موزون باشد. هر مصرع شعر سپيد انگليسي معمولا ده هجا و پنج تکيه دارد؛ اما در اين زبان عموما به هر شعر موزون بي قافيه‌اي شعر سپيد مي‌گويند. نخستين بار هنري هاوارد، اِرل ساري در حدود 1540 م اين اصطلاح را براي ترجمه‌اي که از انييد سروده‌ي ويرژيل، شاعر رومي (70-19 ق م) کرد، برگزيد. وزن ويژه‌ي شعر سپيد انگليسي پيوندي تنگاتنگ با آهنگ طبيعي گفتار و بيان دارد و به علت انعطاف پذيري و رهايي از قافيه پردازي، قالب دلخواه سرايندگان شعر نمايشي (همچون ويليام شکسپير) و شعر روايي (مانند جان ميلتن) بوده است. رمانتيک‌هاي انگليسي نيز فراوان از اين نوع اشعار بهره برده‌اند.

 شعر سپيد ويژگي‌هايي دارد که به رغم نداشتن قافيه، آن را اثرگذار مي‌کند: وجود سکته‌هاي متناوب، حضور مکث‌هاي فراوان در ميان مصراع‌ها، تکيه‌هاي پي در پي و واژگان و عبارات انعطاف پذير. واحد شعر سپيد بر مبناي وحدت معنايي، بي آن که محدوديتي در شمار مصراع‌هاي آن باشد، تعيين مي‌شود. هر واحد شعر سپيد را بند (پاراگراف) مي‌نامند. از چهره‌هاي شاخص غربي که اشعاري سپيد از آنان به يادگار مانده، مي‌توان از اين‌ها ياد کرد: ويليام وردزورث انگليسي (1770-1850م)، سميوئل تيلر کولريج انگليسي (1772-1834م)، آلفرد تنيسن انگليسي (1809-1892م)، رابرت فراست امريکايي (1874-1963م) و سرانجام تي. اس. اليوت شاعر و منتقد امريکايي تبار انگليسي (1888-1965م).

شعر سپيد فارسي تفاوت‌هايي بنيادي با مفهوم غربي آن دارد. اصولا در فارسي به شعري سپيد مي‌گويند که نه وزن دارد، نه قافيه. در شعر سپيد فارسي«موسيقي بيروني» به کناري مي‌رود و شاعر از «موسيقي معنوي» و گاه «موسيقي کناري» بهره مي‌جويد. احمد شاملو برجسته‌ترين نماينده‌ي شعر سپيد فارسي است. به باور شاملو «شعر سپيد از وزن و قافيه و آرايش و پيرايش، احساس بي نيازي شايد نکند؛ اما از آن محروم است. گويي شکنجه ديده‌اي سر به زير است که مي‌خواهد عريان بماند تا چشم‌هاي تماشاگران، داغ‌هاي شکنجه را بر تن او ببينند و راز سر به زيري او را دريابند.» نيز وي بر آن است که «شعر سپيد به زحمت مي‌تواند نوعي شعر شمرده شود. اگر دعوي مدعيان بر سر آن است که شعر سپيد نمي‌تواند شعر شمرده شود، حق با ايشان است و به کارگرفتن کلمه‌ي شعر، از براي ناميدن آن، حتي از سر اجبار نيز نبوده است؛ همچنان که کلمه‌‌ي بودا در بوداپست. و لاجرم مردم شهر بوداپست داعيه‌ي بوداييگري ندارند و ايشان را با بوداييان جنگي نيست.» البته رضا براهني به هيچ روي با سپيد سرا بودن شاملو موافق نيست. وي بر آن است که شعر سپيد- به مفهوم غربي آن- بيشتر درخور شعر نيمايي است، نه شعر شاملويي. جدا از شاملو، شاعراني چون محمد مقدم، هوشنگ ايراني، منوچهر شيباني و بيژن جلالي نيز تجربياتي در سرايش اين نوع شعر داشته‌اند.

اکنون نمونه‌اي از شعر سپيد شاملو:

انديشيدن/ در سکوت./ آن که مي‌انديشد/ به ناچار دم فرو مي‌بندد/ اما آنگاه که زمانه/ زخم خورده و معصوم/ به شهادتش طلبد/ به هزار زبان سخن خواهد گفت.»

برگرفته از: فرهنگنامة ادبي فارسي، به سرپرستي حسن انوشه.

 

سفری به سرزمین حماسه و حکمت

 اينجا توس است: سرزمين حماسه و حکمت؛ سرزميني که انسانهايي بزرگ از آن برخاسته‌اند که يادشان تا هميشه در تاريخ زنده است. درست است که شاخ و برگ ما در فضاي امروز گسترده شده، اما اگر پيوند خود را با ريشه‌هاي اصيلمان  قطع کنيم، هرگز نمي‌توانيم بالنده شويم. زيارت مزار فردوسي پاک زاد و تجديد خاطره با بزرگاني چون شيخ توسي و خواجه نصيرالدين توسي و امام محمد غزالي، و اکنون ايستادن بر مزار شاعران بزرگ معاصر مهدي اخوان ثالث و عماد خراساني که در اينجا آرميده‌اند، انسان را به ياد فرهنگ بزرگ اين سرزمين مي‌اندازد.

پي افکندم از نظم کاخي بلند

که از باد و باران نيابد گزند