حقیقت تلخی هست که توی شهر من بی فرهنگی زیاده. شهری با یه عالمه مهاجر با فرهنگ های مختلف. از طرفی تعداد جاهای تفریحی توی قم خیلی کمه. همه ی این ها باعث شده که مردم برای تفریح سینما رو انتخاب کنن نه برای فیلم دیدن. یعنی وقتی وارد سالن سینما می شی احساس می کنی رفتی پارک. همه مشغول چیپس و پفک خوردن و حرف زدن هستن. تازه با تلفن هم حرف می زنن و حتی بچه نوزاد هم با خوشون میارن سینما. به خاطر همین ما با وجود علاقه ای که به سینما داریم سینما رفتن برامون شکل یه کابوسه. توی این شرایط یا باید مدام در طول فیلم تذکر بدی و اعصابت خورد بشه. یا بی خیال باشی و فیلم رو از دست بدی. البته به تازگی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان یه سینما نزدیک خونه مون باز کرده که خدا رو شکر معمولا خلوته. فیلم های سرخپوست؛ متری شش و نیم و قصر شیرین رو اونجا دیدیم و چون خلوت بود تقریبا رضایت داشتیم. البته همون افراد کم هم سعی می کردن سر و صدا ایجاد کنن. خلاصه دیشب که تهران بودیم با خودمون گفتیم بعد کلاس موسیقی بریم پردیس آزادی و توی سکوت یه فیلم ببینیم. غافل از اینکه اونجا از سینماهای شهر خودمون هم بدتر بود. سر و صدای چیپس و پفک و حرف زدن با تلفن و خلاصه انواع صداهای آزار دهنده. کنار من هم یه زوجی بودن که مدام با صدای بلند درباره فیلم با همدیگه حرف می زدن. البته من خیلی محترمانه بهشون تذکر دادم و پشیمون شدم. چون اون آقا شبیه نقش منفی فیلم ها بود و اینقدر از چهره ش و نگاه خشمگینش ترسیدم که شب خواب های آشفته دیدم. خلاصه که کم کم داریم از سینما رفتن پشیمون می شیم. خونه خودمون برای تماشای فیلم سکوت بیشتری داره و بعد هم با همسر جان جلسه ی نقد و بررسی برگزار می کنیم. راستی فیلمی که دیدیم مردی بدون سایه بود‌ که ما اصلا دوست نداشتیم. ریتم فیلم خیلی کند بود و همه چیز هم تکراری و قابل پیش بینی بود. دلیل انتخاب فیلم فقط و فقط لیلا حاتمی بود که خیلی دوستش دارم.