خواب
در اتوبوسی نشسته بودم. نمی دانم کجا می رفت. مسافران اتوبوس را نمی شناختم. انگار سرگردان بودم. اپرای مولانا در اتوبوس پخش می شد. آنجا که دیدار شمس و مولاناست. آنجا که مولانا می گوید:
بس بگفتم کو وصال و کو نجاح
برد این کوکو مرا در کوی تو.
بیدار که شدم صورتم خیس اشک بود. اما حال خوبی داشتم.
+ نوشته شده در شنبه سیزدهم مهر ۱۳۹۸ ساعت 12:18 توسط صبا رهگذر
|