سالهاي ابتدايي و راهنمايي هميشه دفتر خاطرات ميبردم تا بچهها برايم خاطره بنويسند. بعد از چند سال دفتر خاطرات آن سالها را پيدا کردم. اين مربوط به سالي است که چهارم ابتدايي بودم:
سلام مرا از کبوتري دل شکسته قبول کن. عزيزم عشق من به تو خيلي زياد تا بيکران آسمان است. همين را بدان معشوقم تو بودي و تو درس ايثار و فداکاري به من آموختي.
اين يکي را همکلاسي هنديام نوشته بود:
سلام اي دوست عزيز من تو را دوست دارم. ممنونم که مرا در فارسي کمک کردي. من هيچ وقت تو را فراموش نميکنم.
آن وقتها بعضي از بچهها مژههاي خودشان را ميکندند و در دفتر خاطرات دوستانشان ميچسباندند. از اين مژهها در دفتر خاطرات من هم هست. اين مربوط به دوم راهنمايي است:
حرفهاي ما هنوز ناتمام
تا نگاه ميکني وقت رفتن است
باز هم همان حکايت هميشگي
پيش از آنکه با خبر شوي
لحظهي عزيمت تو ناگزير ميشود
آي...
اي دريغ و حسرت هميشگي
ناگهان چقدر زود دير ميشود
به اميد اينکه روزي در مقابل من جيغ بلندي بکشي. اين را به خاطر اين نوشته که خيلي کم حرف ميزدم.
+ نوشته شده در جمعه بیست و سوم دی ۱۳۹۰ ساعت 23:40 توسط صبا رهگذر
|