راستی روزهای سه شنبه پایتخت جهان بود
درس جدید خیلی سخت بود. اتود بیات کرد استاد علیزاده. نت درس را استاد شعاری برایم ایمیل کرده بود. به خاطر قطع شدن اینترنت چند روز به ایمیلم دسترسی نداشتم. هفته ی شلوغی را گذرانده بودم. هفته ای که ۳ تا تولد رفته بودم. تولد همسرم و تولد دو تا از دوستانم. کلاس های تدریسم شروع شده بود و فشرده پیش می رفت. خلاصه همه ی این ها باعث شد نتوانم آنطور که باید تمرین کنم. به جرات می توانم بگویم سخت ترین درسی بود که تا به حال زده بودم. انگشت گذاری مشکلی داشت. شب قبل از کلاس آنقدر پای ساز نشستم که گردنم درد گرفته بود. سه شنبه صبح زود بیدار شدم. بعد از صبحانه دوباره سازم را دست گرفتم و شروع کردم. وسط ساز زدن ها مایه ی کوکو سبزی را آماده کردم و ریختم در ماهیتابه. ساز می زدم و چند دقیقه یک بار به کوکوها سر می زدم. دو تا ساندویچ کوکو درست کردم و با عجله رفتیم ایستگاه راه آهن. این اولین بار که با قطار می رفتیم کلاس موسیقی. تجربه خوب و دلچسبی بود. قطار آرام آرام می رفت و ما ناهار خوردیم. بعد به عادت گذشته ها در گوش هم حرف زدیم. کمی با هندزفری موسیقی گوش دادم و بعد از دو ساعت رسیدیم راه آهن تهران. خودمان را با مترو و تاکسی رساندیم به کلاس. ساعت ۵ و نیم بود. هنوز یک ساعت به زمان کلاس من و کلاس سنتور همسر مانده بود. من به عادت همیشه رفتم در یکی از اتاق ها مشغول تمرین شدم. آنقدر اتود بیات کرد را زدم که دستم درد گرفت. تا ساعت ۷ و نیم که کلاسم شروع شود تمام دو ساعت را ساز زدم. فقط این وسط برای رفع خستگی چند بار آمدم توی لابی نشستم. دست هایم خسته شده بود. منتظر کلاس بودم. مرد جوانی توی لابی نشسته بود و با سه تارش ترکمان استاد علیزاده را می زد. چقدر دلم می خواهد روزی این آهنگ را بزنم. هنوز نوبتم نشده بود و دوباره رفتم سراغ تمرین. استرس داشتم. این آخری ها داشتم مضراب ها را اشتباه می زدم و انگار هر چه بیشتر می زدم خراب تر می شد. ساز را گذاشتم کنار و دوباره آمدم توی لابی. مرد جوان نبود. مرد دیگری از شاگردان استاد گفت شما داشتید ترکمان را می زدید؟ گفتم نه. یک آقایی بود. انگار همه دنبال صدای دلنشین ترکمان بودند. استاد شعاری از کلاس آمد بیرون و به من اشاره کرد و گفت بیا. آنقدر نگران بودم که وقتی استاد پرسید چی می زنی چند لحظه ساکت بودم و اسم درس یادم نمی آمد. شروع کردم به نواختن. یکی دو جا توپوق زدم و از دستم در رفت. تمام که شد استاد گفت دفعه ی دوم بود که این درس رو می زدی دیگه؟ گفتم نه استاد. دفعه ی اولم بود. استاد تعجب کرد و گفت جدی؟ دفعه اول بود؟ بعد تشویقم کرد و گفت خیلی عالی بود. خیلی خوب بود. بیشتر تمرین کن و دفعه ی بعد دوباره بزن. این بار با مضراب های شفاف تر و سرعت بیشتر. من از خوشحالی سر از پا نمی شناختم و آرام گرفته بودم. استاد تمرین دشتی ۱ و تمرین دشتی ۳ را از کتاب ده قطعه درس داد. درس های سختی به نظر می رسید و من با تعجب به حرکت انگشت های استاد خیره شده بودم. کلاس که تمام شد به استاد گفتم ببخشین استاد می شه یه عکس بگیریم؟ همین قدر ساده و خودمانی. بعد از یک سال و نیم شاگردی استاد بالاخره دل به دریا زدم و خواسته ام را گفتم. استاد با روی باز قبول کرد و پرسید توی کلاس بگیریم یا لابی؟ گفتم هر جا شما راحت ترید. همسرم آمد و عکس را ثبت کرد. من و استاد کنار یک عالمه سه تار ایستاده ایم و لبخند به لب داریم. این قاب آرزوی همیشگی من بود.