ساعت ۵ صبح است. از خواب پریدم و با نگرانی به سمت ماشین لباسشویی دویدم. با دیدن خالی بودن ماشین لباسشویی خیالم راحت شد که لباس ها پهن شده است. دیشب خیلی خسته بودم و پهن کردن لباس ها را به همسرم سپردم و خوابیدم. 
ولی تمام این چند ساعت در خواب نگران لباس ها بودم که مبادا در ماشین مانده باشند. دست آخر هم از خواب پریدم. می دانی بعد از ۷ سال خانه داری هنوز کار خانه خسته ام می کند. هنوز بر دوشم سنگینی می کند. مخصوصا این روزها که معلمی هم به کارهایم اضافه شده است. کلاس مکاتب ادبی هم می روم و اتودهای سخت استاد علیزاده را هم باید بزنم. دختر خانه ی پدری که بودم فکر می کردم کار خانه فقط غذا درست کردن است. خانم خانه که شدم فهمیدم غذا پختن یک بخش خیلی خیلی کوچک کارهای خانه است. یک وقت هایی که خسته می شوم؛ یک وقت هایی که مریض می شوم و ناچارم کارها را انجام دهم خیلی یاد مادرم میوفتم. همیشه وقتی سرما می خوردم برایم فرنی درست می کرد. شلغم و سوپ می پخت. اما خانم خانه که باشی مریض هم که باشی باید بلند شوی خودت فرنی و شلغم و سوپ بپزی. مادری نیست که پرستاریت کند.

امشب یادم افتاد چند سال پیش شب امتحان نظامی بود. باید کل ۲۰۰۰ بیت مخزن الاسرار را امتحان می دادیم. استاد سخت گیری داشتیم که دست به انداختنش خوب بود. حالا بماند که بعدها نمی دانم چه شد برای پایان نامه رفتم سراغ همان استاد. آن شب از ترس امتحان نظامی دندان هایم به هم می خورد و می لرزیدم. صدای دندان هایم را می شنیدم. به هر سختی بود نیمه های شب خوابم برد. تا صبح مدام از خواب می پریدم و در جایم می نشستم و شعر می خواندم از حفظ. مثلا همانطور که از خواب می پریدم می نشستم در جایم و می خواندم ای مدنی برقع و مکی نقاب سایه نشین چند بود آفتاب. همینطور چند بیت می خواندم و می خوابیدم و دوباره بیدار می شدم. تا صبح نمی دانم چند تا شعر نظامی را به همین شکل خواندم. امشب که از خواب پریدم و به سمت آشپزخانه و ماشین لباسشویی دویدم یک لحظه خودم خنده ام گرفت. بعد فکر کردم همه ی عمر در حال دویدنیم و در آخر امتحان ها را پاس می کنیم و دوران دانشجویی تمام می شود. لباس ها پهن می شوند و ظرف ها شسته می شوند. اما خستگی ها می مانند به تن و جانمان. حالا صبح شده و صدای اذان می آید. من به صفحه ی گوشی خیره شده ام و فکر می کنم برای کلاس مکاتب ادبی؛ خسیس مولیر را نخوانده ام و فقط دو روز وقت دارم. چهارشنبه مهمان دارم. کتاب امینه را تمام نکرده ام و مدت هاست نشانک کتاب از جایش تکان نخورده. برای جمع دوستانه کتاب خوانی مان کتاب شعر و کودکی را نخوانده ام. سه تا اتود از علیزاده باید به استاد تحویل بدهم که فقط یکی را زده ام. پنجشنبه هم مهمانی دعوت شده ام. دلم می خواهد چند روز هیچ فکر و دغدغه ای نداشته باشم. فقط بخوابم. حتی دغدغه ی درس های سخت کلاس موسیقی را نداشته باشم. یک شب بخوابم مثل خواب های کودکیم و در خواب لبخند بزنم.