لانچر ۵
لانچر ۵ داستان زندگی چند سرباز بود در محیطی خشک و خشن. جوان هایی با لهجه هایی مختلف؛ سرهای بی مو و لباس هایی یک شکل. جوان هایی که بهترین روزهای زندگی شان در حال از دست رفتن بود. راستی کدام سرباز هست که دوران سربازی را دوست داشته باشد؟ اصلا کدام چیز اجباری در این دنیا دوست داشتنی است؟ تو بگو بهترین چیزها. خلاصه هر کدام از این سربازها برای خودش داستانی داشت. اما داستان یکی از سربازها خیلی غم انگیز بود. سربازی که صورت زیبایی داشت و ...
بله سربازی که مورد تجاوز قرار گرفته بود و خودکشی کرده بود. کارگردانی و نویسندگی پویا سعیدی بسیار زیبا و حرفه ای بود. بازی نقش اول کار؛ امیر نوروزی هم خیلی دوست داشتم. همه بازی ها حرفه ای بود و دیالوگ ها به شدت تاثیر گذار. سربازی که لهجه ی یزدی داشت و اسمش را نمی دانم خیلی خوب بازی کرده بود. لانچر ۵ یک درام واقعی بود. من با تماشایش بارها خندیدم. آن هم با صدای بلند. بغض کردم. فکر کردم و حالات مختلفی را تجربه کردم.
دوستان نزدیکم می دانند که من با طنز میانه ای ندارم و چیزهایی که بقیه را حسابی می خنداند برایم خنده دار نیست و شاید فقط لبخندی بزنم. اما این کار شاید اولین کاری بود که توانست در موقعیت های طنزش اینقدر من را بخنداند. لانچر ۵ یک کار حرفه ای از یک گروه حرفه ای و کار بلد بود. خوشحالم که بعد از حدود دو سال تئاتر ندیدن یک تئاتر خیلی خوب دیدم.